صبح اول وقت راه افتادیم .
مصطفی ، عمامه به سر ، اما با بند حمایل و یڪ نوار فشنگ تیر بار دور ڪمر ، قوت قلب همه بود .
پیش مرگهای ڪرد ڪه در ڪنار ما با دشمن میجنگیدند ، چپچپ به مصطفی نگاه میڪردند !
باور نمیڪردند او اهل رزم و درگیری باشد .درگیری تا عصر ادامه داشت .
وقت برگشتن ، پیش مرگها تحت تأثیر شجاعت مصطفی ، ول ڪن او نبودند .
یڪی از آنها بلند ، طوری ڪه همه بشنوند گفت :
اینو میگن آخوند !اینو میگن آخوند !مصطفی میخندید ...
دستی ڪشید به سبیلهای تا بناگوش آن ڪاڪ مسلح و گفت :
اینو میگن سیبیل اینو میگن سیبیل
#شهید_حجت_الاسلام_مصطفی_ردانی_پور
#یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات